در شاهراه زندگیم نمیتوانم حرکت کنم
چون فرشگان مهربان در آن جشن میگیرند
و جایی برای حرکت من نیست
آنها ، از روی مهربانی
گاهی جایشان را به لاشخورها میدهند،
تا خوراکشان را در آرامش میل کنند
و جایی برای حرکت من نیست
و سیلاب ،که حاصل اشک مهربانی است
جای خونابههای لاشهها را برای جشنهای دیگر فرشتگان میشوید
و جایی برای حرکت من نیست
و مجبور شدم که از پیاده رو زندگی عبور کنم
این راه هم از آینه و شیشه پوشیده شده است
که نه حرکت در آن آسان است
و نه عبور از آن
وا مانده ام
چون تنها عکس خودم و رویای لاشخور ها
در آن پیدا هستند
و جایی برای حرکت من نیست
من یک سر بازم
مزدا