Samstag, 12. November 2016

هوا هم، همان‌ هوای دیروز
هوای امروز، پر شده است از غم دیروز
اگر گذشت دیروز
بگذرد نیز ، امروز
سبزی دیروز برگ ها
زرد شده است از سرما و سوز
آرامش گامها ی زمان
من و عمرم را تمام می‌کند
بدون تو، امروز
مزدا

Mittwoch, 26. Oktober 2016


ارامگه کوروش از سنگ و گل و جان است
لوحی که نوشته است او ، آزادی انسان است
یاد تو زجان آید، ‌‌ای پادشه خوبان
با من چوو برقص ایی،پاییز گلستان است
مزدا
وقتی‌ که عشق به نام تو میشود
من بنده یی ز عشق چوو خاکی ز پای تو

مزدا

Samstag, 3. September 2016


دردی برا یم نمانده
ولی‌
جای دردهایم خیلی‌ درد می‌کند
همه درد‌ها آمدند و رفتند
رفتند و
جایشان را با دردهایی که در نوبت آمدن بودند عوض کردند،
آنها هم خسته شدند ولی‌ رهایم نکردند
بلکه تنهایم گذاشتند
تنهایی بد دردی است،
مزدا

Mittwoch, 10. August 2016

بس کنید سوداگران عشق،عاشق پیشگی
از تمام پیکرم ،مانده است چند تا استخوان
طاقتم را نیست کردید و چه خواهید از دلم
خرمن پائیز آمد از بهار استخوان
شاهدم ،تنها دلم بود و یکی‌ دو قطره اشک
از همانانی که بودند ،نیست جز مشتی استخوان
بسته‌ام چشمان خود را بر مزار زندگی‌
این مزار دل ندارد ،روزنی در استخوان
مزدا

Sonntag, 17. Juli 2016

در شاهراه زندگیم نمی‌توانم حرکت کنم
چون فرشگان مهربان در آن جشن میگیرند
و جایی‌ برای حرکت من نیست
آنها ، از روی مهربانی
گاهی‌ جایشان را  به لاشخور‌ها می‌دهند،
تا  خوراکشان  را در آرامش  میل کنند
و جایی‌ برای حرکت من نیست
و سیلاب  ،که حاصل اشک مهربانی است
جای  خونابه‌های لاشه‌ها را برای جشن‌های دیگر فرشتگان می‌‌شوید
و جایی‌ برای حرکت من نیست
و مجبور شدم که از پیاده رو زندگی‌ عبور کنم
این راه هم از آینه و شیشه پوشیده شده است
که نه حرکت در آن آسان است 
و نه عبور از آن
وا مانده ام 
چون تنها عکس خودم و رویای لاشخور ها 
در آن پیدا هستند
و جایی برای حرکت من نیست
من یک سر بازم
مزدا

Donnerstag, 14. Juli 2016

کیست با ما،تا کمی‌ آسان شویم
چیست در ما ،باده در پیمان شویم
روح را بشکسته ایم،در خلوتی
دربدر هستیم تا بی‌ جان شویم
ریشه‌های هرگیاهی جان دهند
ریش ی ما خشک شد ،تا نان شویم
صاحب عقلیم و نشناسیم خود
ساکنان ابر بی‌ باران شویم
ایستاده  یا فتاده مرده ایم
صبح و شب ،نامرده با آنان شویم
عشق را درمان خود دانیم و باز
شب  به روز آریم تا درمان شویم
مزدا